شاهزاده آرین میرزاییشاهزاده آرین میرزایی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

بقچه عشق

اینم عکس 4دست وپارفتن آرین جونی

دیروز اینقدر ذوقیدم یادم رفت عکس بگیرم از 4دست وپارفتنت عزیزمامان.اما امروز هم که وقت شد  ازت عکس بگیرم دیگه هرکار کردم نرفتی شیطون مامان.از صبح هم خوب میرفتی ها اما عصری کلی نازت وخریدم تابری.انگار با عکس گرفتن مخالفی.چه کلاسا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!           فدای ناز کردنات نفسم عسلم یکم 4دست وپا برو ...ببین مامان و...اینطوری................ بازم متوجه نشدی یا نمیخواهی 4دست وپا بری؟؟؟!!!!!!!!!!!!!! به من میخندی عسلم.مامان داره یادت میاره چطوری بری دیگهههههه!!! یعنی اینجوری برم مامانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...
28 آبان 1391

آرین خان 4دست وپا می رود

امروز27آبان 91گل پسر مامانی رو بازم سورپرایز کرد.الهی قربونت بشم مامانی که خستگی امروز رو ازتنم در آوردی مامانی مدتی بود که انتظار این لحظه رو می کشیدقندکم. امروز عصر مامان ایران خونه ما بود وبا گل پسر بازی میکردومامانی هم با مامان جون تلفنی صحبت میکردکه شاهزاده کوچولوی مامان یهویی 4دست وپا اومد سمت مامانی تا تلفن رو از مامانی بگیره .بقدری مامانی ذوق زده شد فراموش کرد بامامان جون ادامه صحبتش رو بده ودوید اومد سمتت وبغلت کردوبردت بالای دستش ومیچرخوندت وقربون صدقت میرفت.آخه یک ماهی میشد سعی داشتی بری اما همون سینه خیز رو ترجیح میدادی و2قدم بیشتر4دست وپا نمیرفتی اما اون لحظه کامل رفتی حدود2متر.امروز10ماه و13روزت بود گلم.  &nb...
27 آبان 1391

این روزها وآرین خان

از الاکلنگ بازی با کریرت لذت میبری کافیه چشم مامانی رو یه لحظه دور ببینی.داری عکس خودت رو در بک گراند لب تاپ لمس میکنی.وقتی مامان بیاد سریع محل وقوع شیطنت رو ترک میکنی و پشت سر هم میگی نه نه نه نه با فتحه. عاشق تماشا کردن از پشت پنجره ای. به همه جاسرک میکشی.دستت رو از پشت دریچه میز نگاه میکنی وبرات جالبه!!!!! وقتی با بابایی میری ددر انگاری جایی رو فتح کردی.یکم تحویل بگیر ماروووو. در ماشین هات رو دیگه با انگشت باز وبسته میکنی سطل بازیت رو اینطوری میگیری و میگی اووووووووو.از صداش لذت میبری. روی زانوهات میشینی وماشین بازی میکنی (البته مدت خیلی کمی این حالت رو تحمل میکنی) با انگشت اشاره اشاره م...
25 آبان 1391

لباس سقایی آرین

                              السلام العلیک یا ابا عبدالله الحسین(ع)   چندلحظه پیش مامان ایران اومد خونمون ویه لباس سقایی  واست خریده بود.قراره اونو در مراسم عزاداری محرم بپوشی.فردا روز اول ماه محرم است. الان هم با بابایی رفتی خونه مامان جون وتا یه ساعت دیگه برمیگردی.منم سریع عکس گذاشتم. ببین مامانی. انشاالله در زندگیت هم امام حسین(ع) را سرمشق قرار دهی. ...
25 آبان 1391

شیطنت خطرناک.

امروز صبح برای چندلحظه ای گذاشتمت توی روروِئکت تا بازی کنی ومنم بتونم آشپری کنم.البته بازهم6دانگ حواسم بهت بود و چشم ازت برنمیداشتم. یهویی اومدی کنار پله آشپزخونه وباگفتن مداوم آع آع آع .....بهم فهموندی بلللهههه مامانی منم میخوام بیام تو آشپزخونه.هرکار کردم حواست رو پرت کنم ومنصرفت کنم نشد که نشد. بالاخره پیروز شدی ومامانی تو و روروئکت رو آورد توی آشپزخونه. میدونستم با وجود روروئک نمیتونی در کابینت ها رو باز کنی یا اگرم بتونی بسختی میشد. بنابراین مامانی اومد این سمت اپن تا هم سوپ گل پسر رو که آماده شده بود با گوشت کوب له کنه وهم بهتر بتونه قندعسل رو ببینه ومراقبت باشه.یه دفعه دیدم داری با در یکی از کابینت ها کلنجار میری تا بازش کنی...
25 آبان 1391

مروارید دوم آرین خان

امروز متوجه شدم مروارید دوم آرین طلا عشق مامانش ونفس باباییش جوونه زده.              مبارکت باشه عزیز دل مامان                                                   الهی مامان فدات بشه نمیدونی این روزا چقدر غصه ات رو میخورم .بخاطر دندون در آوردن خیلی کم غذا میخوری وبیحوصله وکلافه ای.لاغرترم شدی.وقتی بیقراری های زمان خوابت رومیبینم وتکر...
23 آبان 1391

ورده پاییزی(چندعکس)

آرین خان بغل مامانی شی شی میخوره.بابایی مهربون یهویی عکس گرفت ازمون. آرین ونگاهی زیبا به داداشی. بدون شرح دایی محمد وبابایی وآرین خان باداداشی جون. آرین عشق مامانی وبرگ های پاییزی غروب پاییزی با خواب دل انگیز اما خیلی کوتاه نفس مامان.   ...
21 آبان 1391

وقتی تلفن زنگ بزنه!!!

پسرم عاشق تلفن وموبایلی.البته قبلا دوست داشتی اونا رو بگیری وبذاری توی دهنت اما جدیدا... خودت ببین عسلم...... امروز وقتی دایی محمد زنگ زدودلش برات تنگ شده بودومیخواست صدات رو هم بشنوه ازقضا دوربین هم طبق معمول دست مامانی بودوداشت ازچند کارجدیدت عکس مینداخت: موندی گوشی رو از بابایی بگیری یا دوربین رو از مامانی؟؟؟ گوشی رو که گرفتی بادقت به صدای دایی جون گوش میدادی بعد سعی میکردی کلمه ماما رو که دایی میگفت تکرار کنی و وقتی دایی شعر مورد علاقه ات رو خوندلوس لوسکی میخندیدی وبعداز اون شروع کردی به فشردن دکمه های گوشی(آخخخخ بنده خدا دایی گوشش درد گرفت مامانی دستت رو از روی دکمه ...
21 آبان 1391

10ماهگی

امروز نفس مامان 10ماهت کامل شد.                            ده ماهگیت مبارک         عکس ٢روز پیش آرین خان درباغ ورده   گوله نمکم... شیرینتر ار عسلم...(آخه چطوری این دوتا مختلف توی تو یه جاگنجونده شده    والانمیدونم)      خیلی دوست دارماااااا  برای 1 0ماهگیت مامان وبابا مکعب بازی وبلوک بازی واست گرفتندامیدواریم ازشون استقبال کنی گلم. پسر گلم از دیشب هم دی...
14 آبان 1391

امان از بی خوابی هات مامانی؟؟

عسلم شیرینم مدتیه عادت بدخوابی قبل از6ماهگیت رو دوباره ازسر گرفتی.شب ها اصلا نمیخوای بخوابی؟!!! همین الان ساعت نزدیک 2نیمه شبه وتو روی پای بابایی با خوابیدن مبارزه میکنی واین من وبابایی رو ناراحت کرده ونگران سلامتی تو عزیز دلم. بخدا همین الان بغض گلومو گرفته که گریه هات ودیدم تورو آروم کردم وبه بابایی سپردم واومدم احساسم روبنویسم شاید کمی تسکین یابم. با دکترت هم درمیون گذاشتیم وخداروشکر مشکلی نبوده اما باخودمون میگیم آخه یه بچه 10ماهه مگه چقدر میتونه خودش رو به زور بیدار نگه داره.ازطرفی دراومدن دندون و از طرف دیگر شیطنت هات هم به این مسئله دامن زده.الهی قربونت برم الهی توسلامت باشی من وبابایی داریم با این مشکل خودمونو وفق میدیم هرچ...
13 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بقچه عشق می باشد